ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

عشق یک سره...

هنرپیشه ای گفت:عشق یک سره مایه دردسره. و ادامه داد و عشق پدر و مادر به فرزند عشق یک سره است... ادامه مطلب... ولی من با خودم گفتم از این عشق یکسره همین حس خوب عاشقی و امید مضاعف به زندگی ما رابس...
30 تير 1392

لغت نامه شیرین ترانه 1

اُه- اُه  : وقتی که از چیزی تعجب می کنه. مثلا یه صدای غیر منتظره ای یا یه اتفاق عجیب(مثلا توپش جای غیر معمولی افتاده باشه) خ خخخخخخخخخخ: چیزی که بهش گفتیم خطر داره مثل پریز برق . جیییییز(با لب های جمع شده و تکان دادن دست به نشانه "نه" تصور شود):بیشتر به اشیاء داغ اطلاق میشه مثل فر داغ یا اتو....     البته خیلی وقت ها اینکه ترانه میدونه چیزی جیزه یا خطر داره باعث نمی شه که بهش دست نزنه و یه میل خیلی شدید درونی اون و به سمت تجربه موارد جیز و خخخخخخ می کشونه. هی میره جلو بهش یادآوری می کنیم مثلا جیزه یا خطرناکه دستشو تکون میده و یه ذره میاد عقب و داستان بعد از دوثانیه دوباره تکرار میشه... البته در مورد سطل آشغال اینقدر...
19 تير 1392

بزرگ ترین لذت دنیا...

بزرگ ترین لذت دنیا وقتی ه که .... یه بچه یک ساله شکم آدم و پوف کنه. ای خدا یعنی لذتی بزرگتر از این هم توی دنیا وجود داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خودش هم از خنده ضعف می کنه با خنده های من و کارش و با مهارت بیشتر ادامه می ده.نتیجه کار هم دو تا آدم شادن و یه عالمه آب دهن و مامانی که فهمیده الان وقت خواب کوچولوش نیست.... خدایاااااااااااااااا شکرت...
11 تير 1392

قد کشیدی مامانی..

همیشه با خودم می گفتم چرا   بچه های دوستانم که هم سن ترانه هستن در کابینت رو باز می کنن و سرک می کشن ولی ترانه منتظر ه من در کابینت و باز کنم و بعد بیاد سراغ ش.و این برام شده بود یه نکته عدم پیشرفت کافی.باورم نمیشه که اینقدر بی توجه بودم به این موضوع به این واضحی! کابینت ما بلنده و دستگیره ش هم در بالاترین نقطه درش همین! باید عادت کنم به این روزهایی که تمام محتویات کابینت  وسط آشپز خونه است...       ادامه در ادامه مطلب... چند روز ه دخترم نقش گشت ارشاد و توی خونه ما بازی می کنه. خدا نکنه روسری پیدا کنه از گوشه و کنار خونه میاره که سرم کنم. همین طوری هم بندازمش روی سرم قبول نیست باید خیلی خوب و اصولی باشه. در ...
9 تير 1392

اولین سفر دونفره در یک سالگی!!!!

سلام گل قشنگم. بابایی دوشنبه گذشته 3 تیر قصد داشت که برای سرکشی به پروژه قوچان بره مشهد و قرار بود من براش بلیط بگیرم . یکشنبه ظهر تونستم برای دوشنبه بلیط تهیه کنم و از طرفی خودم هم خیلی احساس خستگی می کردم و دلم خیلی یه تغییر و تنوع می خواست. رفتم نهار و استراحت که یهو تصمیم گرفتم برای خودمون هم بلیط بگیرم و بابایی رو سورپرایزکنم. هیچ وقت اینطوری برای سفر تصمیم نگرفته بودم. حس خوبی بود یه حس رهایی... بلیط ا رو که دادم به دست بابا نگاه می کرد و اسما رو می دید ولی باورش نمی شد.یاد اون روزی افتادم که جواب تست بارداری و بهش داده بودم و ازش سر در نمی آورد. خلاصه کلی خوشحال شد و ذوق کرد. دوشنبه سه تایی سوار هواپیما شدیم و تو اولین پرواز تو تجر...
9 تير 1392
1